خــدایــا ازم نـگـیـرش



وقـتی یـه چـیــزی میـگـهبهت حـــرصـت دارد...


بـرمـیگــردی و بـا اخـــم نـگاش میـکـنی و یــه ضــربـه مـیـزنی

بـه بـازوش کـه بگی خـیلی بـدی...

امــا تنـهـا کاری که اون مـیکنـه یـه لبـخـنـد مـیـزنـه و مـیگـه :

زدی؟!...مـنــو زدی؟ بـاشه...!

قـهــر مـیکـنـه و روشـو بـرمـیگـردونـه ...

اونـجــاس کـه دلـت میـگیـره...

اسـمشـو بـا تـمــام عشق صــدا میـکـنی

دسـتـاتـو میـگیـره و میـگـه جــونـم؟

شــوخی کــردمــو مـیـبرتـت تـو آغـوشـش....

  چشاتو میـبنـدی و دلــت آروم میـگـیـره!!!

اونـجــاس کــه مـیگی خــدایــا ازم نـگـیـرش..

لبانت




محتاج لبانت هستم 

 که در بهار و تابستان 

پاییز و زمستان 

 مرا 

 عاشقانه ببوسند 

 آنطور که آتشفشان خاموش درونم جان گرفته 

 مهرت را فوران کند 

من 

 تو و تمام وجودت را 

 نه برای یک هم آغوشی ساده 

 برای تمام عمر می خواهم

همین ...

بغل




یه چیزی هست به اسم “بغل “…. 


لامصب دوای هر دردیه . . .


فقط محمدرضا جونم



نگاهت هر قدر هم که دور باشد ، آرامم میکند . . .

و آوایی آمدنت را در گوشم زمزمه . . .

چقدر رسیدنت را دوست دارم . . .

آغوشم در ازدحامِ سرمای تنهایی . . .

تنها برای ” تــــــو ” ، هنوز گرم است



گاهی چه دلتنگ میشویم

برای یک مواظب خودت باش

برای یک هستم

برای یک نوازش

برای یک آغوش . . .


چـه اعـجـازیـسـت


چـه اعـجـازیـسـت


بـا هـر بـوسـه کـه مـیـکـاری

گـونـه هـایـم گـل مـی دهـد
... !!!